پرسش:باعرض سلام وخسته نباشید خدمت خانم دکترمن دختری بودم ۱۵ ساله که مادرم به خاهرم که ۲۷ ساله بود ازادی کمو بیش ولی خیلی بیشترازمن میداد اما میگن کوچیک بود خیلی سخت میگرفتن اما حرف داداشام همش حرف بود من حتی تاسر کوچه واسه خرید مقواازمغازه اجازه ی رفتن نداشتم بحلطر سفید وبور بودنم میگفتن قشنگی فلان شد تابستونا منو به زور میبردن کوه من پیش پدرمادرم بقیه امل البته دوتا داداش ویه خاهرم ازدواج کردن من درسم خوب بود وخیلی میگفتن توباید درش بخونی بخاطر سختویریشون من بایه پسر که سرباز بود دوس شدم وبی نهایت به خاطر محبت واحساس مسیولیتش بامحباش منو قانعمیکرد اما بعد نه ماه یه پسر۲۹ ساله که کوه مابودن میان خاستگاری ونه از نظرقیافه بهم نمیومدین اماخانوادم بهش جواب مثبت میدن بدون حتی درمورد زندگی بهم چیزی بگن شوهرم شب خاستگاری گفت کوه واکل خونه داره درحالیکه نداشت ولی من بعد عقد بهش گفتم یه نفرو دوس داشتم اماگفت دوباره تکرارش نکن اماالان نه سال ازازدواجم مبگذره ودوتا بچه دارم که احساس میکنم بزرگترین اشتباه کردم چون من به اون مرد علاقه ی شدید داشتم گفتم چون محبت میکرد به دلم نشست برعکس شوهرم اصلا محبت نمیکنه واز همه مهمتر منو میبرد خونه مادرش دیگه معلوم نبود کی میاره باغرغر من منو میاورد وبااین حال خانوادش هم میگفتن تواصلا نمیایو بعد اینهمه سال ودخالت خانوادش وبی محبتی شوهر بادعواها که خانواده نشستن خانواده ی من همه میگن مخالف بودیم وهر کدومشون یه دلیل برا ی نگفتن نارضایتی دارن وخاهرم بهم میگه خودت زبون داشتی میگفتی نه ومادرم اخرین بار گفته من میدونستم خانوادش ادم نیستن باباش خوب نبود بی خود تورو دادم ومن از اون روز واقعا حس اینکه اصلا بچش بودم باهام اینکارو کردن دارم دیوانه نیشم شوهرم دلشکسته شد حالا بادوتا بچه این بی محبتی باید چیکار کنم ببخشید طولانی شد ولی ضروری دونستم باجزییات بهتون بگم خانواده شوهرم دخالت میکنن اما همچین حرف میزنن ورفتار میکنن پر ادعا هست منتظرجوابتون هستم
پاسخ
بادرود ،ميتونم شرايط سختت رو بفهمم
سوالتون واضح نيست
نمى دونم خواسته ات چيه؟ولى از مادرانه و مسئولانه مطرح كردن مسائل اميدوارم بهترين گزينه رو براى زندگيت انتخاب كنى
و حتما حتما مراحل بخشش بامادرت رو به همراه يك متخصص روانشناس طى كن و براى ارضاى نياز به عشق و محبت ياد بگير در رابطه چه قدمهايى بردارى
موفق باشين